شرمندگی انسان، راه و وسیله
به گزارش تور کانادا، واژگونی دو اتوبوس حامل خبرنگاران و سربازمعلم ها که یکی عصر چهارشنبه و دیگری صبح پنجشنبه روی داد به نام دو اتفاق تلخ نزدیک به هم مدت ها زمان می خواهد تا هضم شود.
دیروز دو خبرنگار متوفی در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شدند و سربازمعلم ها هم به زودی در زادگاهشان آرام خواهند گرفت اما آنچه به نام مطالبه ای زنده پابرجا خواهد ماند، ریشه اتفاقات این چنینی است که افکار عمومی را جریحه دار و خانواده هایی را عزادار می کند.
طبق آخرین خبرها، نقص فنی و خطای انسانی مهم ترین عامل این دو تصادف مرگبار بوده ولی چرا نظارت ها به مقدار کافی قوی نبوده تا این دو عامل مهار شود؟ این سؤالی است که ما پاسخ آن را جست و جو کرده و به این گمانه رسیده ایم که گرچه نظارت ها بر ناوگان مسافری جاده ای هیچ گاه قوی و بی نقص نبوده اما شیوع کرونا و کاهش سفرها هم بی تأثیر نبوده، چراکه ناظران را به این اشتباه انداخته که کاهش سفرها هم معنی است با کاهش خطر.
تلخی این دو حادثه مثل بقیه اتفاقات تلخ حتما فراموش خواهد شد اما لازم است این تلخی گوشزدی باشد بر ضرورت جدی دریافت خطر و تلاش برای تقویت نظارت ها تا دیگر حرکت هیچ اتوبوسی در هیچ جاده ای با خطر مرگ همراه نباشد.
به یاد کسانی که رفتند
حرف اول: گل های رز سرخ زیر آفتاب دم ظهر بین انگشت لرزان زنی پرپر شد و ریخت در گودالی که خانه ابدی بود. گودال تاریک بود و عمیق، مثل همه گورها که گورکن ها تا سینه در آن فرو می فرایند و در تاریکی قبر مثل ماده ای سیال موج می خورند. خیلی ها آمده بودند، قطعه هنرمندان و نام آوران بهشت زهرای تهران شلوغ بود، می شود گفت جای سوزن انداختن نبود، به جایش آنجا می شد یک دل سیر گریه کرد، می شد بین جمعیت روی صورت خنج کشید و فریاد زد، می شد دست ها را سمت آسمان گرفت و مایوسانه پرسید آخر چرا.
خبرنگارانی که از حادثه تصادف اتوبوس ارومیه جان سالم به در برده بودند با این که حتی درد داشتند و کوفته بودند، حوالی گورهای آماده که دهان باز کرده بودند، شده بودند راوی حادثه، راوی روایتی کوتاه از چند لحظه ای که فهمیدند خطر نزدیک است و تا بجنبند و خودشان را پیدا کنند، شدند بخشی از حادثه.
دیروز ظهر نشده مهشاد کریمی و ریحانه یاسینی در فضایی این چنین به دیار ابدی پیوستند، در فضایی پر اشک و مملو از گلایه، فضایی که شاید روزی سهم من خبرنگار و بقیه هم قطاران هم بشود، سهم ما که دغدغه همه چیز را داریم و کسی دغدغه ما را ندارد و سهم مان از این حرفه شاید فقط قبری باشد در قطعه ای خوشنام.
حرف دوم: گمنامی شان دل آدم را به درد می آورد. قرار است کی و کجا به خاک سپرده شوند، آنهایی که زنده مانده اند چه حال و روزی دارند، کسی تحویل شان گرفته و اصلا می دانستند سربازانی که در واقع سرباز معلم بودند، در سالگرد یک حادثه تلخ دچار حادثه شده اند.
می شود اتوبوسی را که از زاهدان حرکت کرد و در جهت آباده راند، مجسم کرد. می شود یکی از این سربازها شد و خواب شیرین6 صبح در اتوبوس را به یاد آورد که چطور چشم ها را اسیر می کند. می شود ناگهان از خواب پرید، به تکاپو افتاد، شرایط غیرعادی اتوبوس را حس کرد و ترس را چشید، بعد همراه این غول آهنی به چپ و راست منحرف شد و بعد کوبیده شد به جدول وسط جاده، آن وقت انگار که سوار چرخ و فلک هستی هماهنگ با اتوبوسی که در حال واژگونی است معلق زد.
سرباز معلم هایی که صبح اول وقت پنجشنبه در جهت رسیدن به آباده در دهشیر یزد دچار سانحه شدند بدجوری تحت الشعاع خبرنگارانی قرار دریافتد که اتوبوس شان تقریبا 12 ساعت قبل از آن واژگون شده و خبرساز شده بود. حتی جان باختن پنج سرباز معلم در این حادثه هم در سایه مرگ دو خبرنگار ایستاد. برای همین می گوییم گمنامی این سربازها دل آدم را به درد می آورد و تلخی حادثه دهشیر را غلیظ تر می کند. دوز این تلخی بالاتر می رود وقتی به یاد بیاوریم که دوم تیر سال 95 یعنی دقیقا پنج سال قبل، اتوبوس حامل سربازان پادگان 05 کرمان هم به همین طریق در جاده نی ریز جان باختند؛ همگی شان، حتی تنها فردی که زنده از صحنه تصادف بیرون آمد ولی به سبب مرگ مغزی، اعضای بدنش اهدا شد و تمام.
آیا این حادثه به یاد کسی بود؟ آیا کسانی بودند که دل شان شور سرنوشت سرباز معلم ها در جاده را بزند و احتیاط کنند که اتفاق سال 95 تکرار نشود؟ البته که نه.
حرف سوم: مرگ مثل سایه دنبال ماست، اصلا اگر فکر کنی یک لحظه مرگ از تو دور است اشتباه کرده ای. ولی مرگی که مشیت الهی است با مرگی که سناریوی آن را ما آدم ها می نویسیم فرق دارد. عزادارشدن ملت در شب چهارشنبه و صبح پنجشنبه اصلا اتفاقی عادی نیست، نمی شود گفت خب جاده است و اتفاق، حتی نمی شود گفت قسمت این بوده است چون اگر این را بگوییم پس سهم احتیاط و ایمنی چه می شود؟ بعضی جان باختن ها دستی دستی رقم می خورد، با سهل انگاری عده ای و با باری
به هر جهت بودن آنها.
حادثه اتوبوس خبرنگاران و سرباز معلم ها را بهتر است حادثه ندانیم، چون در این دو اتفاق، قصورها به حدی عیان است که حادثه طفلک تبرئه می شود. آن وقت می مانند کسانی که مسؤولند و بی خیال، مسوولند و سهل انگار، مسؤولند و بی اعتنا به آنچه باید بکنند و نمی کنند، آدم هایی که تعدادشان زیاد است و جوابگویی شان اندک، در عوض حاشیه امن شان زیاد و زبان عذرتراشی شان بلند، کسانی که این دو داغ، سرد که بشود با سهل انگاری ها و قصور و تقصیرهایشان حوادثی تازه را رقم می زنند، تا این بار متوفی که باشد و عزادار که.
نقص ترمز؛ قاتل تصادف دهشیر
از تصادف مرگبار اتوبوس سربازان در دهشیر یزد، جزئیات بسیار اندک است و بجز مرگ پنج تن و مصدوم شدن34 نفر که روشن است، از آنچه بر مسافران اتوبوس مرگ گذشته، مختصر اطلاعاتی در دسترس است. مصدومانی که از این تصادف جان به در برده اند با سرهای باندپیچی شده و لباس های خونین در بیمارستانی در شهر تفت، مصاحبه ای تصویری داشته اند که گرچه مختصری از آن پخش شد ولی پته خیلی ها را روی آب می ریزد.
یکی از سرباز معلم ها گفت اتوبوس خیلی قراضه بود، یکی دیگرشان گفت اتوبوس از همان ابتدای سفر اذیت مان کرد، یکی دیگرشان هم گفت اتوبوس در جهت یک بار پنچر شد. فرمانده انتظامی استان یزد اما بهتر از شاهدان عینی، قضیه را شکافت. اطلاعات او متکی است بر تصاویر ضبط شده از طریق دوربین های جاده ای، این که اتوبوس مزبور ساعت 3.5 صبح وارد استان یزد شده، این که در گردنه دهشیر تفت، سرعت مجاز 34 کیلومتر بوده اما این اتوبوس 79 کیلومتر سرعت داشته و در نهایت این که در نقطه وقوع حادثه و هنگام واژگونی، سرعت اتوبوس به 140کیلومتر رسیده که باعث برخورد آن با کامیونی در کنار جاده و بقیه ماجرا شده است.
یک بخش از گفته های فرمانده انتظامی استان یزد از بقیه مهم تر است، این که تصادف اتوبوس و کامیون در دهشیر یزد فقط به دلیل سرعت زیاد، نقص فنی در سیستم ترمز اتوبوس و مهارت نداشتن راننده در استفاده از سیستم ثانویه ترمز اتفاق افتاده است.
در حادثه دهشیر در واقع دو ضلع از دو مثلثی که همیشه آن را سبب ساز حوادث جاده ای می دانند، دست داشته اند؛ اول خطای انسانی و سپس وسیله نقلیه.
ارابه مرگ برای خبرنگاران
از تصادف مرگبار اتوبوس خبرنگاران که 12 ساعت قبل از این تصادف و این بار حوالی نقده آذربایجان غربی و در جاده روستای دشت قوره رخ داد اما جزئیات بیشتری در دسترس است. خبرنگارانی که از این تصادف جان سالم به در برده یا اندک زخم و جراحتی برداشته اند روایت های قابل تاملی از آنچه بر آنها در ارابه مرگ گذشته، دارند.
بعد از این که به ارومیه رسیدیم از چند پروژه از جمله سد کانی سیب بازدید کردیم، سپس به سمت تونل زاب رفتیم و از آن هم بازدید کردیم. ساعت حدود 5.5 عصر بود که سوار اتوبوس شدیم تا برویم برای ناهار. حدود ساعت 6 بود که کمک راننده به سمت ما آمد و گفت کمربندها را ببندید و آنجا بود که متوجه شدیم ترمز اتوبوس بریده، به چند ثانیه هم نکشید که اتوبوس چپ کرد؛ این روایت آسیه اسحاقی است.
از تونل انتقال آب زاب دیدن کردیم، بعد سوار اتوبوسی شدیم که از صبح و پس از ورود به ارومیه در اختیار ما گذاشته بودند. حدود 5 بعدازظهر به سمت نقده در حرکت بودیم تا ناهار بخوریم. یک جاده کوهستانی
پیچ در پیچ بود که یک طرف آن دره و یک طرف آن کوه بود. نشسته بودیم که کمک راننده بلند شد و شروع کرد به فریادزدن که کمربندها را ببندید و راننده داد می زد که ترمز نداریم. بعد به کوه برخورد کردیم و شیشه های سمت چپ ماشین ریخت و به سمت راست جاده منحرف شد و به گاردریل برخوردیم. ماشین کج شد و دوباره به حالت اول خود در جاده برگشت. جاده خیلی پیچ در پیچ بود و چون سراشیبی بود سرعت اتوبوس خیلی بالا رفت. یکی داد زد که تو رو خدا بکوب به کوه که لااقل ته دره نیفتیم و راننده ماشین را به سمت کوه منحرف کرد و از سمت چپ جاده به سمت کوه رفتیم و اتوبوس چپ شد؛ این هم روایت آیسان زرفام است.
بعد از انتها بازدیدها می خواستند به یک رستوران بفرایند و برای همین از یک جاده باریک آمدند. اتوبوس ما یک اسکانیای کهنه بود. یکی از مسؤولان می گفت اگر در تهران اتوبوس اسقاطی 15 سال عمر دارد در اینجا 30 سال عمر دارد و اینجا از این اتفاق ها می افتد و گفتند اتوبوسی که به ما دادند از اتوبوس های خوب شان بوده است.
همه نشسته بودیم که ناگهان کمک راننده گفت کمربندها را ببندید، فکر کردیم نزدیک پلیس راهیم چون لحنش طوری نبود که متوجه شویم دارد اتفاقی می افتد. خیلی عجیب بود، اتوبوس در جهت رفت با سرعت خیلی کم حرکت می کرد و به همین دلیل طول کشید تا به محل برنامه برسیم، اما در جهت برگشت که جهت تغییر کرد و جاده عوض شد، می گفتند به ما گفته شده که تند بروید درحالی که ما گفتیم عجله ای نداریم که تند بروید.
در نهایت گفتند ترمز بریده و بچه هایی که جلو نشسته بودند، متوجه شدند که کنترل اتوبوس از دست راننده در رفته است. یک دقیقه هم از زمانی که گفتند کمربند را ببندید تا زمان تصادف طول نکشید و یکباره سرعت اتوبوس بالا رفت و واژگون شد؛ این هم روایت سمیرا خباز است.
با این که دیروز رئیس کل دادگستری آذربایجان غربی در مصاحبه با ایسنا گفت که فعلا بی احتیاطی راننده و ناتوانی اش در کنترل وسیله نقلیه دلیل حادثه اعلام شده و سلامت و ایمنی اتوبوس، نقص فنی احتمالی، نحوه تدارک خودرو برای جابه جایی خبرنگاران، صورت شرایط مسافران و جهت انتخاب شده برای تردد در دستور بررسی است، اما روایت خبرنگارانی که مسافر این اتوبوس بوده اند چند نکته را تایید می کند؛ اول نقص سیستم ترمز، دوم ناتوانی راننده در کنترل اتوبوس و سوم شرایط نامساعد جاده یعنی دقیقا سه ضلع مثلثی که وقتی کنار هم جمع می شود تصادفات جاده ای بروز می کند.
کی بود کی بود، من نبودم
باور کنید سیل پیام های تسلیت به خاطر تصادف اتوبوس خبرنگاران هیچ تسلی بخش نیست، به ویژه این که در کنار این تسلیت ها، حرف هایی زده و رفتارهایی نمایان شد که تسلیت ها را خنثی کرد. در این پفراینده، سیاست کی بود کی بود من نبودم، سیاست غالب بود، حتی عذرهایی که بدتر از گناه بود زیاد شنیده شد؛ از جمله حرف هایی که مدیرکل روابط عمومی اداره کل محیط زیست آذربایجان غربی به ایلنا زد.
او گفت آقای استاندار در بین خبرنگاران و در حضور مسوولان راهنمایی و رانندگی نقده گفت که اتوبوس هیچ گونه نقص فنی نداشته و همه مجوزهای لازم را هم داشته، پس هرچه درباره نقص فنی گفته شود شایعه است. ضمن این که ما در این سفر فقط خبرنگاران را همراهی کردیم و هیچ مسوولیتی در قبال آنها نداشتیم و آن که باید پاسخ دهد ستاد احیای دریاچه ارومیه است.
این ستاد اما فعلا ساکت است و نمی دانیم به نام میزبان خبرنگاران چرا وسیله ای بهتر برای ایاب و ذهاب مهیا نکرده و چرا وقتی عزم می کند از قلم اصحاب رسانه به نام فرصت لحظه آخری برای ارائه عملکرد دولت استفاده کند، آنقدر به آنها بها نمی دهد که به فکر وسیله ای بهتر باشد.
این را بیفزایید به طرز رفتار رئیس سازمان حفاظت محیط زیست کشور به نام بالاترین مقامی که باید جوابگوی چرایی وقوع این حادثه باشد اما وقتی ظاهرا مشغول دلجویی است، با طرز نشستن و رفتار غیرمودبانه اش، زمینه خنده و شوخی و تمسخر و حتی دلخوری را فراهم می کند.
عیسی کلانتری راستی چقدر شبیه کیانوش جهانپور، سخنگوی سازمان غذا و داروست در توییت آخرش. او به جای جوابگویی، یک فحش جانانه نثار همه کسانی کرده که به واکسیناسیون کرونا و نوع واکسن های مصرف شده و نشده انتقاد دارند، جمعیتی که بی شک خبرنگاران هم جزوشان هستند. با این وصف چطور پیام های تسلیت این حادثه باید به دلمان بنشیند و تسلی مان دهد.
مریم خباز - جامعه / روزنامه خبرنگاران
منبع: جام جم آنلاین