پوریا شکیبایی: نمی خواهم پدرم را تقلید کنم
به گزارش تور کانادا، بازیگر سریال برف بی صدا می بارد گفت: من فکر می کنم چیز های مشترکی بین تمام این سال ها وجود دارد، مثل روابط انسانی. اما درعین حال هم چیز هایی در آن سال ها مهم بوده که امروز مثل گذشته مهم نیست؛ مثل حرمت بزرگ تر ها که در آن سال ها خیلی مهم تر از امروز بوده.
به گزارش گروه سیاسی خبرنگاران، از جنس آقازاده هایی نیست که صرفا به خاطر نام و حمایت پدرش آمده باشد. پوریا شکیبایی متولد 62 است و سال هاست که تئاتر کار می نماید. خسرو شکیبایی که رفت او 25 سالش بود. حالا و این شب ها شاهد حضور قابل توجه و خاطره انگیزش در سریال برف بی صدا می بارد هستیم؛ حضوری که آگاهانه مخاطب را به یاد صدا و حالات خسرو شکیبایی می اندازد. با او درباره نقش حبیب و فرازونشیب های این نقش هم صحبت شدیم.
چطور شد نخستین تجربه جدی حضورت در تلویزیون با یک شخصیت بد رقم خورد؟
من اصلا حبیب را بدمن نمی بینم. فکر می کنم او یک شخصیت خاکستری است. او آدمی است که کلی سختی و رنج در زندگی کشیده و درعین حال حقوقی را هم برای خودش قائل است و در جهت رسیدن به آن چیز هایی که فکر می نماید حقش است، اتفاقاتی برایش می افتد و به خاطر جهتی که طی می نماید نمی توان به او لفظ بدمن را اطلاق کرد؛ چراکه این لفظ خیلی صفر و یکی و مطلق است و برای تعریف این شخصیت واژه ناقصی است.
روحیه انتقام جویی در حبیب نمی بینی؟
یک لحظه صبر کن. جلوی چشم حبیب، پدرش را کشته اند و او این صحنه را دیده و این غم در او تبدیل به کینه شده و به نظرم این کینه است که در او تبدیل به حس و حال انتقام می گردد.
پس حبیب را آدم کینه ای می دانی؟
همه ما می توانیم کینه ای باشیم. همه ما می توانیم نسبت به اتفاقاتی که برایمان می افتد چیزی را به دل بگیریم و دوست داشته باشیم آن را تلافی کنیم. حالا ممکن است که با کلمات بازی کنیم و اسمش را چیز دیگری بگذاریم. هیچ کس نمی گوید من آدم کینه ای هستم، اما خیلی وقت ها می گوییم کار بدی که فلانی با من کرد را به یاد سپرده ام و آن را فراموش نمی کنم و حتی اگر بگردد شاید بدمان هم نیاید که آن را جبران کنیم.
پس با تمام این تفاسیر و ویژگی ها، حبیب را یک شخصیت خاکستری می دانی؟
خاکستری که حتی مایل به سفید است. من ویژگی های مثبت زیادی را در حبیب می بینم.
در این سریال ایفاگر نقشی هستی که در دهه 60 می گذرد و طبیعتا سن شما به داشتن خاطره از دهه 60 به صورت جدی نمی رسد. از این چالش چگونه عبور کردی؟
مهم ترین عامل این اتفاق کارگردان و گروه سریال است؛ از گروه طراحی صحنه و لباس تا دیالوگ های نویسنده و شکل ارتباطات شخصیت ها که همه این ها تا حد زیادی انسان را به حال و هوای دهه 60 می برد، اما راستش فکر می کنم بازیگری در آن اتمسفر زمانی چندان کار پیچیده ای نیست، زیرا خیلی از آن فاصله نگرفته ایم. چرا یک وقتی هست که قرار است 100سال قبل را بازی کنیم، طبیعتا پیچیدگی های زیادی دارد. اما الان قرار است همین سی وچند سال پیش را بازی کنیم.
پس بازی در دهه 60 را چندان پیچیده نمی دانی؟
این ماجرا در طراحی صحنه و لباس خیلی پیچیده است، اما به نظرم در بازیگری و روابط انسانی چندان پیچیدگی ندارد.
روحیات، خلق و خو ها و مدل ارتباطات انسانی دهه 60 با امروز تفاوت های زیادی ندارد؟
واقعا به نظر شما تفاوت زیادی دارد؟ من فکر می کنم چیز های مشترکی بین تمام این سال ها وجود دارد، مثل روابط انسانی. اما درعین حال هم چیز هایی در آن سال ها مهم بوده که امروز مثل گذشته مهم نیست؛ مثل حرمت بزرگ تر ها که در آن سال ها خیلی مهم تر از امروز بوده. اما به نظرم نگرش پوریا آذربایجانی در روابط انسانی و کنش وواکنش های داستان متفاوت بوده و این موضوع مهم تر از ویژگی های خاصی است که در دهه 60 جاری است و ما در بازی هرچند دیالوگ های متناسب با اتمسفر در دهه 60 را می گوییم و ادبیاتی که با آن حرف می زنیم متفاوت با ادبیات امروز است، مثلا گفتن واژه مرسی در سریال ما قدغن بود، چون چنین کلمه ای در آن سال ها کاربرد نداشته است. اما بازی های ما چندان محدود و وابسته به دهه 60 نیست. بازهم می گویم من به صورت خاص درباره بازی در این سریال صحبت می کنم وگرنه واضح هست که شرایط طراحی صحنه و لباس و اتفاقاتی از این دست برای شباهت به دهه 60 بسیار متفاوت و پرزحمت بوده است.
برخی ها معتقدند شما در اکت ها و بیان، گرته برداری هایی از مرحوم خسرو شکیبایی دارید. آیا دوست دارید شبیه پدرتان بازی کنید؟
من افتخار می کنم پسر خسرو شکیبایی هستم و برای من سعادتی است که فرزند چنین پدری هستم، اما اصلا دوست ندارم شبیه به او باشم؛ چراکه او یک شخصیت بزرگ و درعین حال جداگانه ای بوده و من شخصیت دیگری هستم. اساسا شخصیتی نیستم که بخواهم دنبال نماینده باشم و نمی خواهم کسی را تکرار کنم. من نوآوری را دوست دارم، خلق کردن را دوست دارم و راستش دوست ندارم چیزی از پدرم تقلید کنم. البته خب به هرحال پسر ایشان هستم و طبیعتا یک سری شباهت ها چه در چهره چه در رفتار ها و چه در صدای ما وجود دارد، هرچند راستش من خیلی معتقد نیستم که صدای ما شبیه به هم است. صدای ایشان یک صدای اعجاب انگیز و فوق العاده بود و صدای من در برابر صدای ایشان اصلا حجمی ندارد. یعنی حتی اگر بخواهم هم نمی توانم صدای ایشان را تقلید کنم. در بازیگری هم همین طور، در دکلمه ها و بیان هم همین طور و چندان قضاوت بهتر و بدتری هم ندارم. این منم با همین صدا و ویژگی ها و ایشان خسرو شکیبایی بود با آن صدا و ویژگی ها.
کمی هم درباره طولانی بودن زمان این پروژه صحبت کنیم. کارکردن در یک سریال 100 قسمتی که یک سال و نیم طول می کشد چه شرایطی دارد؟
وقتی کاری یک سال و نیم طول می کشد، شرایطش خیلی با کار هایی که یک ماه و دو ماه به خاتمه می رسد، فرق دارد. در کار های کوتاه ممکن است خلق وخو ها و ویژگی های دیگری حاکم باشد، اما وقتی یک سال و نیم درکنار یک گروه کار می کنی عملا دارید درکنار آن ها زندگی می کنید و آن ها تمام خوشی ها و ناخوشی ها و غم و شادی های تو را هم می بینند و درکنارت هستند. سختی اش، اما این است که تو حق نداری هیچ کدام از این حال ها را جلوی دوربین ببری. یعنی چه شادی ها و چه غم ها را نباید با ویژگی های شخصیتی که آن را بازی می کنی، ترکیب کنی و حفظ کردن این شرایط درطول تمام این ماه ها کار سختی است. اما جنبه مثبت این ماجرا برای من آن بود که از تمام کسانی که در این سریال درکنار هم بودند فرصت آموختن داشتم و توانستم از آن ها یاد بگیرم، به هرحال من تازه کارم و دوست داشتم در شرایطی باشم که بتوانم تجربه کسب کنم و این پروژه برای من تجربه های به شدت مجذوب نماینده و سازنده ای داشت، درست مثل یک مدرسه بود برای من.
بازخورد ها تابه حال چطور بوده؟
کلی فحش خوردم! (خنده) مردم که خیلی لطف دارند و تعریف می نمایند؛ اما از ابتدا هم قرار نبود شخصیت حبیب برعکس نامش محبوب باشد، قاعدتا حبیب تفکر مثبتی ندارد و مردم نگاه او را دوست ندارند....
اما ابتدای تبادل نظر گفتی که او را منفی نمی بینی!
هنوز هم می گویم. چون ما در فکر حبیب نیستیم. حبیب در پی چیزی است که در فکر خودش متعلق به اوست و به خودش چنین حقی را می دهد. درحالی که مخاطب آن را متعلق به حبیب نمی داند و چنین حقی به او نمی دهد. تفاوت نگاه در همین جاست و برای همین است که من او را مطلق منفی نمی دانم؛ بدیهیاتی که مخاطب در داستان متصور است را برای حبیب متفاوت می بینم. این چیز هایی که برای مخاطب بدیهی است برای حبیب فرق دارد و او درباره آن مسائل جور دیگری فکر می نماید.
بسیار خب؛ نکته ای مانده که بخواهی به آن اشاره کنی؟
(مکث) ما در جامعه حبیب های زیاد داریم که به خیال خودشان چاره ای جز کاری که دارند می نمایند، ندارند. به نظرم تنها باید در جامعه روا داشته شوند. منظورم این است که شاید گاهی خوب باشد که خودمان را در موقعیت آن افراد بگذاریم. چه بسا اگر ما هم جای او و در موقعیت بودیم، رفتار های بدتر از او از ما سر می زد و من فکر می کنم که حبیب را هم می گردد درک کرد و به حبیب هم می گردد حق داد و اصلا من به او حق دادم که دارم او را زندگی می کنم.
منبع: خبرگزاری دانشجو